دیانادیانا، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دیانا الهه ماه وجنگل

چهار ماهگی متفاوت دخترک

۱۲۰ روز از آغاز زندگی ات میگذرد و من ۱۲۰ روز است که زندگی را زندگی میکنم..... این روزا دستهات و کشف کردی و مدام میاری جلوی صورتت و میگی آیا اینا ماله منه؟🤔🤔🤔🤔🤔 ۴ ماه از مرخصی زایمانم گذشت و کم کم توی سرازیری و شیب رفتن به سرکار هستم . پس تا میتونم باید از اینروزا لذت ببرم....از کنار دو تا دختر بودن و خانه داری کردن و حال کردن و.......ماجرای سرکار رفتن منو و مهد گذاشتنت اونقدر غم انگیزه که نمیخوام راجع به این موضوع چیزی بنویسم..... حتما" معجزه ایی اتفاق میوفته و درست میشه.... من به معجزه های خدا توی زندگیم ایمان دارم.... پس تا میتونم باید از اینروزا استفاده کنم و انرژی مثبت بفرستم..... به پیشنهاد خودم و مسعود و خیلیای دیگه قرار شد...
15 خرداد 1398

سه ماهگی گل دختر

روز ۱۳ اردیبهشت سه ماهه شدی کوچولوی خونه ما....چه زود گذشت مثل برق مثل بااااد اینروزاااا هی داری بیشتر و بیشتر توی دل ما خودت و جا میکنی...دلبری میکنی تا نگاهت میکنم میخندی و ریسه میری....من هرار هزار بار واست میمیرم و زنده میشم. دیگه چی بگم از خوبی های تو نازنین..؟؟؟ شبا خیلی اذیتم نمیکنی.. بادگلوت و همچین مشتی میزنی یه ذره بغلی شدی و عشق بغل داری.... هنوز دستات مشت هستن و هر کاری میکنم باز میکنی و دوباره میبندی... همش دستت و میخوری و یه ملچ ملوچی راه میندازی که نگوووووووووو دیگه نمیدونم چی بگم از سه ماهگیت...‌ فقط میدونم که من فقط ۳ ماه دیگه فرصت دارم شب و روز کنارت باشم...دیگه کم کم داره مرخصی زایمانم تموم میشه و دوریمون ت...
16 ارديبهشت 1398

دلبرجااااانم

عجب روزایی هستن این روزای خوب اردیبهشتی......کاش تموم نشن و کشدار بشن...اونقدر طول بکشه که من و تو حسابی با هم حال کنیم...این روزا که خونه هستم و باید هزار بار قدرش و بدونم و از کنارت بودن نهایت لذت وببرم..اصلا" مرخصی زایمان و برای همین گذاشتن که مادرا ، مادر کنن و کیف کنن.... روزا آندیا مدرسه میره و من و تو دو تایی پیش همیم....من با صدای بلند باهات حرف میزنم ،شعر میخونم و تو هم ابراز احساسات میکنی... اینقدر دست و پا میزنی که من بجای تو خسته میشم....آقو آقو میکنی و دلبری و من هزار بار میکشی....آخه کی گفته بچه دوم خوب نیست...عشقه بخدا عششق....کاش زودتر میومدی و زندگیمون و گرمتر میکردی...البته که با وجود آندیا زندگیمون گرم هست ولی با تو گرمتر م...
10 ارديبهشت 1398

واکسن دو ماهگی

واکسن دو ماهگی و کمی دیرتر از موعدش زدیم چون واکسن بدو تولدت و همون روز تولد نشد که بزنیم....... بهر حال اون روزی که قرار بود بریم مرکز بهداشت بابا سر کار نرفت و سه تایی راهی مرکز بهداشت شدیم...... و خلاصه  واکسن دو ماهگی و به پای چپ دخترکم زدند و جیغ بنفشت بلند شد.....😲😲😲😲 دل منم از جیغ تو ترکید....😭😭😭😭 بماند که بعدش تب کردی و پای چپتم که تکون میدادی جیغت بلند میشد و برنامه ها داشتیم... یه بار اونقدر دردناک بودی که از شدت درد و گریه ضعف کردی، رنگت پرید و از حال رفتی ، ما هم ترسیدیم و بردیمت یک کلینیک اطفال..... خلاصه اینکه دکتر هم یه آزمایش قند و کلسیم واست نوشت ‌.....دکتر شک کرده بود به اینکه قند خونت پایین افتاده...که خدا رو شکر...
1 ارديبهشت 1398

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

تو میخندی و من غرق خنده های تو میشم...یهو یادم میوفته که باید این لحظه ها رو یه جایی واسه خودم ثبت کنم و کجا بهتر از دوربین موبایل که هر وقت یه جایی خسته شدم و انرژی کم آوردم خنده های تو به دادم برسن..... این روزا خیلی شیرین شدی تا نگاهت میکنم میزنی زیر خنده مخصوصا" صبح ها که بیدار میشی جون میدی واسه خندیدن ....تو میخندی و منم میچلونمت. البته اینا همه دور از چشم آندیا هست، اون که میره مدرسه من آی شروع میکنم به ماچ و بوسیدن از تو کافیه جلوی اون یه بار ببوسمت هزار بار بوست میکنه . اگه بگم نکن، نبوس ، لپاش قرمز میشه ...میگه خودتم بوسش کردی..... آخه دلبری تو یه کم کمتر کن ته تغاری........ همه رو دیوووونه کردی به قول قیصر امین پور (شاعر) : لبخند...
30 فروردين 1398

خوابهای طلایی

بهترین اسمی که برای این پست میتونستم بزارم همینه..."خوابهای طلایی" ، البته باید بگم که خوابهای طلایی یک قطعه موسیقی هستش مربوط به زنده یاد جواد معروفی که برای پیانو نوشته شده و اگه گوش داده باشی بسیاااار بسیاااار زیباست.... شایدم من از اون الهام گرفتم ، آخه خوابهای تو هم کمتر از یک موسیقی آرام بخش نیست...وقتی خوابی دلم میخواد ساعتها فقط نگاهت کنم .... و از نگاه کردنت سیر نمیشم....یهویی گوشی و بر میدارم و هی ازت عکس میگیرم......هی بعدش نگاه میکنم و حال میکنم..... خواب همراه باخنده😁😁😁 تجربه نشونمون داده ،وقتی دستات رو به بالای یعنی داری هفتاد تا پادشاه و خواب میبینیو اگه بمب بالای سرت بترکه انگار نه انگار🙄🙄🙄 خواب طلایی ...
30 فروردين 1398

دوماهگی

دوماهگیت مبااارک باشه دختر ته تغاری خونه مون🤗🤗🤗🤗🤗 دو ماه از اومدنت گذشت و تو داری روز به روز شیرین و شیرین تر میشی و حال خونه مون و کلی عوض کردی... با خنده هات و صداهایی که اینروزا از خودت در میاری دل همه رو بردی...من و بابایی یه طرف آندیا با وجود لجبازیایی که بعد از اومدن تو داره با ما میکنه ولی عاشق توئه..... این و میشه از حال و احوال اینروزاش فهمید.همش می پرسه مامان کی دیانا میتونه بیاد توی اتاق من، پیشم بخوابه....؟؟؟ کوچولوی دوست داشتنی خونه ما روز ۱۳ فروردین یا همون۱۳ بدر خودمون دو ماهه شدی و من به رسم یادگاری از این روز چند تا عکس واست گرفتم....بمونه یادگاری این عکسا و حرفها که وقتی بزرگ شدی خانوم شدی و خوندی بفهمی که مامان همیشه هم...
26 فروردين 1398