دیانادیانا، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دیانا الهه ماه وجنگل

۶ ماهگیت مبارک ته تغاری😄

6 ماهگیت مبارک دخترکم وای که چه زودمیگذره ...تو نیم ساله شدی.... دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه رها ....... داری بزرگ میشی..داری خانوم و خانوم تر میشی.... این روزا اینقدر شیرین شدی که بعضی روزا واقعا نمیدونم چه جوری بهت ابراز احساسان کنم..چطور...... صفایی دادی به زندگی مون و چهارنفره های خوبی با هم داریم..... هم زمان با شش ماهگیت باز نوبت واکسن ۶ ماهگی هم شد... هم رمان با شش ماهگیت وقت سرکار رفتن منم شد..... خدایا چه همه استرس..اندیا دو فرزانه اینجا بود و با کمک نیلوفر تونست تا یکسالگی نگهش دارن ولی واسه تو ..... البته که ظاهرا قراره برگرده مشهد و اگه این اتفاق بیوفته واسه تو عالی میشه مامانی جوون برو دست به دعا برداااار🤗...
15 مرداد 1398

بفرمایید غذای کمکی....

حریره بادوم، لعاب برنج، فرنی این روزا شده سرگرمی های اوقات فراغت من و تو....‌من درست میکنم و تو میخوری.... از اونجاییکه من باید ۲ هفته دیگه برم سرکار حدود یه هفته ای هستش که غذای کمکی و برات شروع کردم. تو هم استارت و خوب زدی و میخوری خیلی هم با مزه میخوری... اینم یه چند تا عکس از خوردنات..... اینم داستان اولین روزای شروع غذای کمکی......تا غذاهای بعدی و پست بعدی خداحاااافظ ...
30 تير 1398

دخترخاله عروس

بعلللله دیگه دیانا کوچولو توی ۵ ماهگی داره به سمت دخترخاله عروس خانوم منصوب میشه....‌ خیلیم بهت میاااد مامانی.... کوچک ترین عضو توی دوران خواستگاااری و نامزدی ایشونن که از این بغل به اون بغل تشریف میبرن... حتی در بین خانواده داماد هم محبوبیت کسب کرده و بالاخره توی یه روز گرم تابستون نگین دخترخاله دیانا جون هم به جمع شریف مرغ ها پیوستن و مزدوج شدن..... و خاله کم کم داره تنها میشه .....🤔🤔🤔 حموم بودن ایشون، حموم قبل محضر دخترخاله شون اینااااااا ...
28 تير 1398

پنج ماهه شدی خااانوووممم

روزها از پی هم میگذرند و من هر روز عاشق تر از قبل مادر میشوم...پنج ماه در کنارت بودن برای من لحظات ناب تکرار نشدنی بود. هر روز صبح به عشق دیدن روی ماهت، به عشق دیدن لبخندهای بی ریایت، به شوق شنیدن صدای دلنشینت بیدار میشویم و شب هنگام با دیدن چهره معصوم و مهربان خفته در خوابت آرام میگیریم. 150 روز از باتو بودن چه زود گذشت..... امروز ۵ ماهت تموم شد .دیگه کم کم داری خانوم می شی عزیزم.عاشق حرف زدنی دوست داری باهات بازی کنیم .دیگه قشنگ اسباب بازیهات و تو دستت مگیری و باهاشون بازی میکنی دوست داری فقط بشینیی....در واقع عاااااشق نشستنی... فدای تو من بشم که مرواریدای قشنگت از زیر لثه هات دیده میشه انگار به همین زودی ها دندونای قشنگت میخواد ...
13 تير 1398

خوش اومدی تابستون😎😎😎

سلام تابستان! خوش آمدی... سلام به تابستان و سلام به گل آفتابگردان سلام به زرد آلوی خنک و شیرین سلام به هلوی آبدار و شیرین سلام به سیب های قندک وشیرین سلام به گیلاس های درشت و شیرین سلام به هندوانه سرخ و شیرین سلام به بوسه های آبدار و شیرین سلام به آدم های شیرین سلام به دل های شیرین و سلام به رویاهای شیرین و سلام به آرزوهای شیرین سلاااااام به دختر کوچیکه، عشق مامان ، نفس من تابستون از راه رسید و لباسای لختی و باید تن دخترک کنم حال کنه..... اینم شروع تابستون و لب خندون تو                   همش که نمیشه از خن...
1 تير 1398

واکسن چهار ماهگی خر است.

واکسن چهار ماهگیتم با کلی استرس زدیم....همش خدا خدا میکروم که مثل دو ماهگیت درد و تب نداشته باشه.. خوشبختانه خاله فرزانه مشهد بود و دوتایی باهم رفتیم مرکز بهداشت و زدیم. واکسن ها دو تا بود بعلاوه قطره فلج اطفال ایندفعه خوشبختانه درد کمی داشت ولی حسابی تب کردی دو روز تمام کردی تب باااالا تا ۳۸ و نیم درجه هم تب کردی....🙁🙁🙁🙁ولی بالاخره تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم. وزن :۷ کیلو ۱۰۰ گرم قد: ۶۵ سانتیمتر چون هر ۴ ساعت قطره استامینوفن میخوردی بیشتر خواب بودی والبته بهترم بود که پاهات و تکون نمیدادی   عکس دومی دیگه خوب شدی و لبات خندون بود که ازت گرفتم. واکسن ۴ ماهگی هم خر است....   ...
21 خرداد 1398

عشق کوچیکه موش میشه

این روزا نرم افزارای جالبی اومده و همه توی فضای مجازی کلی باهاش عکسای خوشگل موشکل میگیرن و میزارن موش میشن ، گربه میشن ، خرگوش میشن ..... عشق کوچولوی منم توی این روزای بیکاری و خونه نشینی من کلی موش و گربه شد و توسط من چلونده شد و خورده شد واااای چه حالی میکنم باهاش ....کاش این مرخصی زایمااااااانم کششششششش بیاد و نررررررم اینم مووووووش من                 ...
18 خرداد 1398