ما اومدیم خونه......
کلید و که انداختیم توی در ، آندیا با سرعت به سمتمون اومد و بغلش کردم. دلم خیلی توی همین یک شبی که ندیدمش و کنارش نبودم واسش تنگ شده بود. با خوشحالی اومد سمت دیانا .، چشاش یه برقی میزد که وقتی نگاش میکروم کیف میکردم..... بهش گفتم آندیا برو اون کاغذ روی یخچال و پاره کن دیگه نمیخواد روزا رو بشماری تا خواهر کوچولوت بیااااد......
خواهر کوچولوت اومد و ما شدیم یه خانواده ۴ نفره......
توی همین فاصله مادر شوهرم یه اسپندی دود کرد و دور سر هممون گدوند تا هرچی بدی و بلا هست از هممون دوووووور بشه.
خواهر کوچولوت اومد و ما شدیم یه خانواده ۴ نفره......
توی همین فاصله مادر شوهرم یه اسپندی دود کرد و دور سر هممون گدوند تا هرچی بدی و بلا هست از هممون دوووووور بشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی