دیانادیانا، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دیانا الهه ماه وجنگل

دوران بارداری

1398/1/20 18:44
نویسنده : مامان مریم
202 بازدید
اشتراک گذاری
وبلاگ دیانا را در حالی باز کردم که الان ۲ ماه و ۶ روزه هستش بنابراین مطالب گذشته که مربوط به دوران بارداریم میشه رو سریع مینویسم تا به زمان حال برسیم .....
راستش دوران بارداری خوبی نداشتم...تماما" استرس و اضطراب و گریه...وضعیت هورمون های بدنم کلا" بهم ریخته بود و خلاصه اهالی خانواده تا میگفتن بالای چشمام دو تا ابرو هم وجود داره میزدم زیر گریه.....دلم نازززززکه ناززززک شده بود
و خداجون هم برای اینکه قشنگ توی این دوران به من حال بده یه سنگ جلوی پام انداخت تا من باشم دیگه از حاملگی و بچه دوم نالون باشم...🤔🤔🤔🤔🤔
چهار ماه از بارداریم گذشت ...میرفتم سر کار و به قول معروف زندگی جریان داشت۰اندیا کلاس اولی شده بود و حسابی سرگرم درس ها و مشق هاش شده بودیم...نه اینکه من تنها....مسعودم پا به پام درگیر بود...
چند وقت بود که متوجه یه جوش کوچولویی روی پام شده بودم که وقتی کفش میپوشیدم یکم اذیتم میکرد و خیلی سعی کردم بهش توجه نکنم....روز به روز پام بیشتر ورم میکرد و از شانس بدم جوشی که روی پام بود هم نه تنها بهتر نمیشد که دردناکترم میشد و اون روزا سر کارم ( توی بخش دیالیز) خیلی اذیتم میکرد....از شما چه پنهان که یه بارم با خودم گفتم جوش با سر سوزن تخلیه کنم تا زودتر خوب بشه .ولی نه تنها اثری نداشت که فکر کنم بدتر شد....کم کم کنار همون پام هم یه جوش دیگه دیدم
آخه مگه میشه.....مگه داریم....خدایا این جوش ها چیه میزنه...اولش با خودم گفتم حتما" دیابت بارداری گرفتم ولی آزمایش دادم و دیدم خوبه.....تا اینکه یه شب از جوش که دیگه به زخم تبدیل شده بود یه عکس گرفتم و مسعود به یکی از دوستاش که جراح عمومی بود نشون داد و جناب استاد فرمودن: سالک است ساااااااالک

سالک از کجا....این دیگه چی بود..خدا جون دمت گرررم
دیگه از اون روز کار من شده بود توی اینترنت چرخیدن و در مورد سالک تحقیق......و خلاصه تمام راه ها و درمانها دست یه آمپول بود بنام گلوتامین که توی بارداری هم منع مصرف داشت تاااااااااااااااابعد زایمان....
دردش روز به روز بیشتر میشد و بخاطر اینکه وزنم سنگین بود ورم پام هم بیشتر و خلاصه شمع و گل و پروانه هم با هم یه جا جمع شده بودن....
نگاه نکنین الان دارم واستون اینقدر با لبخند خاطره مینویسم ...اون روزا داغون بودم دااااغون تمام روز کارم گریه بود از شدت دردی که داشتم...رسما" میلنگیدم توی خونه ، سر کار....تا اینکه یه دکتر(دکتر مشایخی) که ظاهرا توی درمان سالک در مشهد معروف بود بعد از اینکه پام و نشونش دادم کلی بنده رو ترسوند و گفت برو تا زمان زایمانت استراح نیمه مطلق و حق کار کردن نداری و گر نه پات بد جوری آسیب میبینه و بالاخره در کمال ناباوری یه جوش کوچولو منو ۲۰ روز خونه نشین کرد..... و من تقریبا" تا زمان زایمانم اکثرا" استعلاجی بودم و نمیتونستم برم سر کار...چون پام به محض ایستادن ورم میکرد و وقتی دراز میکشیدم و بالا نگه میداشتم ورمش کتر میشد.....و خلاصه قصه هفته های اخر بارداری من اشک و آه و ناله بود........
بماند که چند هفته قبل زایمان با یک داروی معجزه آسای گیاهی درد زخم سالکی من رفت که رفت.....
داستان مفصلی داره که دیگه نوشتنش صبر و حوصله ایی میخواد که من ندااااارم‌. شرمنده
فقط امیدوارم سازنده داروی گیاهی هر کجا هست خدایا به سلامت دارش....عمر با عزت و سلامتی به عطاااااا بفرماااااا.......
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)