چهار ماهگی متفاوت دخترک

۱۲۰ روز از آغاز زندگی ات میگذرد و من ۱۲۰ روز است که زندگی را زندگی میکنم.....
این روزا دستهات و کشف کردی و مدام میاری جلوی صورتت و میگی آیا اینا ماله منه؟🤔🤔🤔🤔🤔
۴ ماه از مرخصی زایمانم گذشت و کم کم توی سرازیری و شیب رفتن به سرکار هستم . پس تا میتونم باید از اینروزا لذت ببرم....از کنار دو تا دختر بودن و خانه داری کردن و حال کردن و.......ماجرای سرکار رفتن منو و مهد گذاشتنت اونقدر غم انگیزه که نمیخوام راجع به این موضوع چیزی بنویسم..... حتما" معجزه ایی اتفاق میوفته و درست میشه.... من به معجزه های خدا توی زندگیم ایمان دارم....
پس تا میتونم باید از اینروزا استفاده کنم و انرژی مثبت بفرستم.....
به پیشنهاد خودم و مسعود و خیلیای دیگه قرار شد تا هوا خیلی گرم نشده و فرزانه توی شهر ساری ساکن هستش یه سری مادر و دختری بریم اونجا و حالی کنیم....که اتفاقا" نیلوفرم همراهمون شد و با هواپیما راهی ساری شدیم...
ششم خرداد ۹۸ با پرواز آتا...
پنجاه دقیقه بعد رسیدیم و دوران خوشی دیانا خانوووم شروع شد. نیروی کمکی زیااااد و از این بغل به اون بغل
من و این همه خوشبختی محااااااله محاااااله

خونه خاله - ساری

بازم خونه خاله-مراحل لبخند زدن

اینقدر هنوز کوچولویی که فقط اینجوری تونستیم ازت عکس لب ساحل بگیریم

5 نفر عوامل پشت صحنه بودن تا جنابعالی اون مدلی عکس بگیری

جاده سد رجایی

هوا سرد بود و توی ماشین موندی

چهار ماهگی بسیار متفاوتی و تجربه کردی.....کنار سد رجایی و اب و هوای بهشتی اونجاااااا......معرکه بود

وبالاخره بعد از ده روز راهیه شهر و دیار خودمون شدیم....پیش به سوی خوووونه مون و بابایی که حسابی دلش واسمون تنگ شده بود و یه جورایی به روی خودش نمیاورد
دیانا در راه برگشت فرودگاه ساری